چرا نمیترسم؟
این روزها کمتر و شاید کمتر از کمتر نمیترسم!
از مرگ نمیترسم، از طرد شدن از جامعه نمیترسم، از افتادن یک درس نمیترسم، از به گند کشیندن خودم نمیترسم، از دعوا کردن نمیترسم و اگر بخوام صادق باشم از خدا هم نمیترسم!
ترس، ترس، ترس لعنتی.
البته از آینده کمی میترسم. از بیماری و بیپولی توی پیری میترسم، ولی حتی از این هم نمیترسم.
از تنهائی لذت میبرم و در عین حال دلتنگ بودن با کسی هستم. دلتنگ ما شدن.
دلم خودکار خوش بو میخواد، خودکاری که وقتی باهاش مینویسم بوی عطر بده. شاید با اون خودکار باید برای کسی بنویسم. شاید اون کس خودم باشم. برای خودم با یک خودکار عطری نامه بنویسم، بو بکشم و لذت ببرم.
به همه اعتراض میکنم، همه رو خراب میکنم. چرا؟ چون به خودم اعتراض دارم. چون میخوام خودم رو خراب کنم.
از خودم میترسم