آرش کدخدائی

اسب آبی

۲۰ فروردین ۱۳۹۳ - روایت

یه روزی یه اسبی می‌رسه به یه خر آبی (-جیگرم جیگرم جیگرم) و می‌گه: تا حالا دیدی کسی توی دریا در حال غرق شدن باشه، ساحل رو ببینه ولی بجای اینکه به سمت ساحل بره و به خشکی برسه؛ بره بسمت مخالف، بسمت افق، به سمت انتهای نامتناهی دریا؟ نه بخاطر اینکه خودش رو بکشه ها ... نه ... بخاطر اینکه ... نمی‌دونم اصلا شاید فقط می‌خواد بره. جیگر آبی! جواب می‌ده: آره دیدم. می‌دونم چی می‌گی ، اصلا یه شعر سرودم در وصف چنین اسبی

گر کشتی تو درون دریا غرق است ساحل همه آتش است و گردون برق است دل به دریا بزن و کاشف دریاها باش دل دریایی تو با دل مجنون فرق است

و اینگونه اسب دل به دریا زد، دریایی شد و اسب آبی شد گرچه دیگر اسب‌ها او را از خود ندانستند.


 

پست نوشته شده در فیسبوک

طراحی با ♥ توسط آرش کدخدائی الیادرانی (@slasharash)