چند روز پیش برای اولین بار از این که میتونم جملهای به زبون بیارم خجالت کشیدم وقتی توی نمایشگاه مردی اومد جلوی من و من شروع کردم به توضیح دادن سرویسهامون، اصلاً بهم توجه نکرد و فقط تراکتها رو میخوند؛ فقط یه نگاه ساده و ناشی از شرم کرد! تا اینکه دوستاش اومدند و با حرکت دست با همدیگه صحبت کردند. اون لحظه آرزو میکردم که کاش خفه میشدم و حرفی نمیزدم تا ناشنواییش رو به یادش نیارم.
وقتی نگاه میکنم میبینم چقدر اونها محرومند و چقدر فراموش شده. ماهایی که اکثریتیم اونا رو فراموش کردیم. هیچکس با خوندن اون تراکتها نمیتونست همهٔ خدمات ما رو متوجه بشه و تموم ناشنواها این خدمات رو از دست میدند چون ما اونها رو فراموش کردیم. متأسفم همین.
پست منتشر شده در فیسبوک