میگند یه روزی یه دهقانی میره پیش اربابی، خانی، چیزی میشینه به درد و دل کردن و از سختیهای زندگیش گفتن. از دخترش میگه که دوبینی داره، لوچه و همه چیز رو دوتا میبینه. ارباب توی جوابش میگه اینکه چیزی نیس خوب دختر منم دوبینه، لوچه، همه چیز رو دوتا میبینه. دهقان یه زهرخندی میزنه و میگه درست اما دختر من بدبختی رو دوتا میبینه، دختر تو خوشبختی رو دوتا میبینه.
شما رو نمیدونم ولی منم مدتها دوبینی داشتم؛ یه وقتهایی خوبیها رو دوتا دوتا دیدم و بعضی وقتها بدیها رو. توی زندگی شخصی، اجتماعی، سیاسی و کوفت و زهرمار نباید... میدونی که نباید.
پست منتشر شده در فیسبوک