اسب آبی
یه روزی یه اسبی میرسه به یه خر آبی (-جیگرم جیگرم جیگرم) و میگه:
تا حالا دیدی کسی توی دریا در حال غرق شدن باشه، ساحل رو ببینه ولی بجای اینکه به سمت ساحل بره و به خشکی برسه؛ بره بسمت مخالف، بسمت افق، به سمت انتهای نامتناهی دریا؟ نه بخاطر اینکه خودش رو بکشه ها … نه … بخاطر اینکه … نمیدونم اصلا شاید فقط میخواد بره.
جیگر آبی! جواب میده: آره دیدم. میدونم چی میگی ، اصلا یه شعر سرودم در وصف چنین اسبی
گر کشتی تو درون دریا غرق است
ساحل همه آتش است و گردون برق است
دل به دریا بزن و کاشف دریاها باش
دل دریایی تو با دل مجنون فرق است
و اینگونه اسب دل به دریا زد، دریایی شد و اسب آبی شد گرچه دیگر اسبها او را از خود ندانستند.
پست نوشته شده در فیسبوک